سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/1/24 | 8:7 عصر | نویسنده : اسلامی

این شعر توسط یک نوجوان متبلا به سرطان نوشته شده است..


این شعر را این دختربسیار جوان در حالی که آخرین روزهای زندگی اش را سپری می کند در بیمارستان نیویورک نگاشته است


رقص آرام

آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید

در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟

و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،

آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟

تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟

یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟

کمی آرام تر حرکت کنید

اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید

زمان کوتاه است

موسیقی بزودی پایان خواهد یافت

آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟

آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،

آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟

هنگامی که روز به پایان می رسد

آیا در رختخواب خود دراز می کشید

و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره

در کله شما رژه روند؟

سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید..

اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.

زمان کوتاه است.

. موسیقی دیری نخواهد پائید

آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،

"فردا این کار را خواهیم کرد"

و آنچنان شتابان بوده اید

که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟

تا بحال آیا بدون تاثری

اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،

فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟

آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟

حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.

اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.

زمان کوتاه است.
.موسیقی دیری نخواهد پایید.

آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،

نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.

آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،

گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید..

زندگی که یک مسابقه دو نیست!

کمی آرام گیرید

به موسیقی گوش بسپارید،

پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.




تاریخ : سه شنبه 91/1/15 | 9:8 عصر | نویسنده : اسلامی

سیاه

معلم گفت: بنویس "سیاه" و پسرک ننوشت
معلم گفت: هر چه می دانی بنویس
و پسرک گچ را در دست فشرد
معلم گفت:(( املای آن را نمی دانی؟))و معلم عصبانی بود
سیاه آسان بود و پسرک چشمانش را به سطل قرمز رنگ کلاس دوخته بود
معلم سر او داد کشید
و پسرک نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت
و باز جوابی نداد.معلم به تخته کوبید
و پسرک نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند
و سکوت کرد
معلم بار دیگر فریاد زد: بنویس
گفتم هر چه می دانی بنویس
و پسرک شروع به نوشتن کرد :
((کلاغها سیاهند ، پیراهن مادرم همیشه سیاه است، جلد دفترچه خاطراتم سیاه رنگ است. کیف پدر سیاه بود، قاب عکس پدر یک نوار سیاه دارد. مادرم همیشه می گوید :پدرت وقتی مرد
موهایش هنوز سیاه بود چشمهای من سیاه است و شب سیاهتر. یکی از ناخن های مادر
بزرگ سیاه شده است و قفل در خانمان سیاه است.))
بعد اندکی ایستاد رو به تخته سیاه و پشت به کلاس
و سکوت آنقدر سیاه بود که پسرک
دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت
((تخته مدرسه هم سیاه است و خود نویس من با جوهر سیاه می نویسد.))
گچ را کنار تخته سیاه گذاشت و بر گشت
معلم هنوز سرگرم خواندن کلمات بود
و پسرک نگاه خود را به بند کفشهای سیاه رنگ خود دوخته بود
معلم گفت ((بنشین.))
پسرک به سمت نیمکت خود رفت و آرام نشست
معلم کلمات درس جدید را روی تخته می نوشت
و تمام شاگردان با مداد سیاه
در دفتر چه مشقشان رو نویسی می کردند
اما پسرک مداد قرمزی برداشت
و از آن روزمشقهایش را
با مداد قرمز نوشت
معلم دیگر هیچگاه او را به نوشتن کلمه سیاه مجبور نکرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد
قرمز ایراد نگرفت.و پسرک می دانست که
قلب معلم هرگز سیاه نیست.
-------
سربلند باشید...............




تاریخ : دوشنبه 91/1/14 | 3:22 عصر | نویسنده : اسلامی

 


*نامه شگفت انگیز! (قطعا دو بار خواهید خواند**!)*** *
*داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار
خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن
آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم
اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که
مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل** ...*

 

جولیای عزیزم سلام ...
*
**بهترین آرزوها را برایت دارم همسر همربانم. همانطور که پیش بینی**
**می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها**
**می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو**
**را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی**
**حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان**
**خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها **
**که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند**
**محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که**
**قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند**
**نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم**
"**روبرتو"‌ که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته**
**و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند **
**تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات **
**مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه**
**مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را**
**از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را**
**خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت**
**پس درنگ نکن** . **بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز‍**
**موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند**.
**آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش**
**مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم**.*
*Pauolo*


*نامه را خواندید؟ اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید : پائولو قبل از
سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود که در این مدت هر نامه ای به او رسید
آن را*
*بخواند.** !** ** **"**یک خط در میان**"*
*
حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید تا به اصل ماجرا
پی ببرید!
*
*
*

 

-- ======================================================

--
مهم ترین ، کلیدی ترین و بدون نقص ترین راه انجام کار صحیح ، در واقع امری
بسیار ساده است : اول فکر ، بعد عمل
دانایی توانایی است ، و خرد جمعی ، توانایی به توان رسیده .

 

 




تاریخ : سه شنبه 91/1/1 | 12:58 صبح | نویسنده : اسلامی

عید نوروز

عید نوروز می ‏رسد از راه
شادی از روی خانه می‏بارد
 
پدرم با چه دقتی دارد
بوته ‏های بنفشه می‏کارد
 
مادر مهربان من از صبح
شستشو کرده هر چه را بوده
 
پرده را شسته ، شیشه را شسته
نیست در خانه ، ذره‏ای دوده
 
تازه وقت غروب هم مادر
خسته ، اما برای شادی ما
 
می‏نشیند لباس می‏دوزد
تا بپوشیم روز عید آن را
 
" سپیده رحیمی "




تاریخ : چهارشنبه 90/12/24 | 10:40 عصر | نویسنده : اسلامی

با آرزوی
12 ماه شادی،
52 هفته پیروزی،
365 روز سلامتی،
8760 ساعت عشق،
525600 دقیقه برکت،
3153000 ثانیه دوستی.
سال نو مبارک باد




تاریخ : چهارشنبه 90/12/24 | 10:39 عصر | نویسنده : اسلامی

سایه حق
سلام عشق
سعادت روح
سلامت تن
سرمستی بهار
سکوت دعا
سرور جاودانه
این است هفت سین آریایی
نوروز مبارک




تاریخ : یکشنبه 90/12/21 | 7:36 عصر | نویسنده : اسلامی
بسمه تعالی
در روایات اسلامی آمده که کفار مکه از پیامبر اسلام (ص) تقاضا کردند برای صدق دعوی خود ماه را به دو نیم بشکافد و به او قول دادند که اگر چنین نماید به دین اسلام و صدق گفتار او ایمان خواهند آورد... آن شب آسمان صاف و ماه به صورت کامل (بدر) بود، پیامبر (ص) از خداوند خواست تا آنچه را که کفار مکه از او خواسته اند به آنها نشان بدهد تا ایمان بیاورند... خداوند دعای پیامبرش را اجابت کرد... و سپس ماه به دو نیم شکافته شد، نیمی در کوه صفا و نیم دیگر در کوه قیقعان در مقابل آن قرار گرفت.

کفار مکه که در حال مشاهده این واقعه بودند گفتند که محمد (ص) ما را سحر کرده است، سپس گفتند اگر او ما را سحر کرده باشد نمی تواند همه مردم را سحر کند، ابوجهل گفت: "صبر کنید تا یکی از اهل بادیه بیاید و از او سئوال کنیم که آیا انشقاق ماه را دیده است یا نه، اگر تایید کرد ایمان می آوریم و اگر نه معلوم می شود که محمد (ص) چشمان ما را سحر کرده است."

 بالاخره یکی از اهالی بادیه به مکه آمد و این خبر را تصدیق کرد و آنگاه ابو جهل و مشرکان گفتند: "این سحر مستمر است" و آنگاه این آیات مبارک نازل شد ... "اقتربت الساعه وانشق القمر ..." باری این موضوع پایان یافت و مشرکان ایمان نیاوردند.

در یکی از نشستهای دکتر زغلول النجار در یکی از دانشگاههای انگلیس، وی در خصوص معجزه شق القمر در صدر اسلام به دست پیامبر (ص) به عنوان یکی از معجزات پیامبر (ص) که توسط ناسا به اثبات رسیده است صحبت می کرد. در این میان یکی از حاضران که به اسلام خیلی توجه و اهتمام داشت به نام "داوود موسی بیتکوک " که در حال حاضر نیز رئیس حزب اسلامی بریتانیاست ماجرای مسلمان شدن خود را اینگونه نقل کرد:

    "هنگامی که می خواستم در مورد اسلام تحقیق کنم یکی از دوستانم ترجمه ای از قران کریم به زبان انگلیسی را به من هدیه کرد و من نیز بطور اتفاقی آن را باز کردم و اتفاقا سوره قمر آمد. سپس شروع به خواندن کردم ....و ماه شکافته شد... وقتی به این جمله رسیدم از خود پرسیدم آیا واقعا ماه شکافته شده است؟؟! سپس با ناباوری کتاب را بسته و به کناری گذاشتم و از تحقیق در باره اسلام هم منصرف شدم و دیگر سراغ آن کتاب هم نرفتم.

    روزی در مقابل تلویزیون نشسته بودم و طبق معمول برنامه ای را مشاهده می کردم، برنامه ای بود که در آن مجری با سه نفر از دانشمندان ناسا متخصص در علوم فضایی مصاحبه داشت. موضوع برنامه جنگ ستارگان و صرف میلیاردها دلار در این راه و اعتراض به این موضوع بود. مجری با بیان اینکه صدها میلیون نفر در سراسر جهان از گرسنگی رنج می برند، دانشمندان را مورد انتقاد قرار داده بود و آنان هم با بیان مفید بودن این تحقیقات در مجلات کشاورزی و صنعت و غیره از این طرحها دفاع می کردند...

    مجری سپس سئوال دیگری را طرح می کند با این مضمون که "شما در یکی از سفرهای خود به ماه حوالی 100 میلیارد دلار هزینه کردید و تنها خواسته اید که پرچم آمریکا را بر روی ماه نصب کنید... آیا این عاقلانه است؟؟!" در جواب این گوینده دانشمند آمریکایی لب به سخن گشوده و می گوید که: "در آن سفر، هدف ما مطالعه ترکیب داخلی ماه بوده که بدانیم چه تشابهاتی با زمین دارد و در این زمینه به موضوع عجیبی برخورد کردیم که عبارت بود از یک کمر بندی از سنگها و صخره های تغییر شکل یافته که سطح کره ماه را به طرف عمق و به طرف سطح دیگر آن پوشانده بود و هنگامی که این اطلاعات را به زمین شناسان منتقل کردیم مایه شگفتی آنان شده و گفتند چنین چیزی امکان ندارد مگر آنکه ماه در مرحله ای از حیات خود به دو نیم تقسیم شده و سپس دوباره جمع شده باشد و به شکل اول بازگشته باشد و این نوار از صخره های تغییر شکل یافته نتیجه برخورد دو نیمه ماه در لحظه جمع شدن و به هم پیوستن دو نیمه آن می باشد."

داوود موسی بیتکوک سپس می گوید:

    "با شنیدن این مطلب از جای خود پریدم و گفتم این معجزه ای است که در 1400 سال قبل به دست پیامبر اسلام در قلب صحرا اتفاق افتاده و از عجایب روزگار این است که آمریکا باید میلیاردها دلار خرج کنند تا آن را برای مسلمانان اثبات نمایند! بی شک این دین حق و حقیقت است..."

به این ترتیب سوره قمر سبب اسلام آوردن این شخص شد، پس از آنکه عاملی برای دوری او از اسلام شده بود و این خود از دیگر معجزات اسلام است.
 

 




تاریخ : یکشنبه 90/12/21 | 7:33 عصر | نویسنده : اسلامی

>این واقعا در دانشگاه ........ اتفاق افتاده.!0
>
>
>چهار  دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.
>>>>
>>>>روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به این صورت که  سر و روشون رو کثیف و کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.
>>>>
>>>>سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یکراست به پیش استاد رفتند.
>>>>
>>>>مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند
>>>>و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار.
>>>>
>>>>آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه،
>>>>آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن
>>>>و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند!
>>>>
>>>>استاد عنوان میکنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال میل قبول میک نند.
>>>>امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>..
>>>>.
>>>>..
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>.
>>>>
>>>>یک)  نام و نام خانوادگی:                          2نمره
>>>>
>>>>دو )  کدام لاستیک پنچر شده بود؟          18نمره
>>>>الف) لاستیک سمت راست جلو
>>>>ب) لاستیک سمت چپ جلو
>>>>ج) لاستیک سمت راست عقب
>>>>د) لاستیک سمت چپ عقب
>>>>
>>
>>__._,_.___
>>
>
>
>
>
>




تاریخ : یکشنبه 90/12/21 | 7:26 عصر | نویسنده : اسلامی

دیوارهای شیشه ای


روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن
یک دیوار شیشه‌اى در وسط آکواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد.
در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه
ماهى بزرگتر بود..
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى‌داد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار
نامرئی که وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان دیوار شیشه‌اى که او را از غذاى
مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده
بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!
در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز
گذاشت.. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى
آکواریوم نیز نرفت !!!

میدانید چـــــرا ؟

دیوار شیشه‌اى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که
از دیوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود
بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور !
باوری از ناتوانی خویش

--
وقتی فکر می کنید که کار نشدنی است، فکرتان در پی دلایلی می گردد که این
مطلب را اثبات کنید، ولی وقتی ایمان داشته باشید، ایمانی حقیقی که کار شدنی
است، فکرتان راههای انجام آن را می یابد. (دکتر شوارتز)



<      1   2      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
لینک های مفید
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 34616